جدول جو
جدول جو

معنی سرک کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سرک کشیدن
به جایی سر زدن و سرکشی کردن، دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن
تصویری از سرک کشیدن
تصویر سرک کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
سرک کشیدن(پَ بَ وَ دَ)
سر کشیدن از جایی یواشکی برای اطلاع از امری. (فرهنگ فارسی معین). گردن کشیدن برای دیدن چیزی از جایی. آهسته و آرام گردن کشیدن برای دیدن جایی یا چیزی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرک کشیدن
سر کشیدن از جایی یواشکی برای اطلاع از امری
تصویری از سرک کشیدن
تصویر سرک کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرک کشیدن((سَ رَ. کَ یا کِ دَ))
دزدیده و پنهانی به جایی نظر انداختن
تصویری از سرک کشیدن
تصویر سرک کشیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر کشیدن
تصویر سر کشیدن
سرکشی کردن، سر زدن، آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کشیدن
تصویر فرو کشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم و ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر کشیدن
تصویر ضرر کشیدن
زیان دیدن، زیان بردن، ضرر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
کشیدن و امتداد دادن سیم برق یا تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ بِ پَ یِ کَ زَ دَ)
این ترکیب در عبارت ذیل منقول در سفرنامۀ رابینو آمده است و ظاهراً معنی ملتزم و متعهد کردن کسی به انجام عملی با بیم دادن به عذاب آن جهانی دارد: بر شرکاء رود خانه مذکوره واجب و لازم است به مقتضای شریعت مطهره که در حین قسمت نمودن آب و درک کشیدن آنچه حصۀ موقوفه است چیزی قاصی و منکسر نگردانند و از هول و فزع و عقوبت درک یاد کنند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 51). رجوع به درک اصطلاح فقه) شود
لغت نامه دهخدا
(حِ گِ رِ تَ)
سر برداشتن، ابا کردن. قبول ننمودن. (آنندراج). امتناع کردن. نافرمانی کردن. روی گرداندن:
درنگ آورد راستیها پدید
ز راه هنر سر نباید کشید.
فردوسی.
که یارد گذشتن ز پیمان اوی
دگر سر کشیدن ز فرمان اوی.
فردوسی.
چنان دان که کسری نه بر دین ماست
ز دین سر کشیدن ورا کی سزاست.
فردوسی.
هر شاه که از طاعت تو باز کشد سر
فرق سر او زیر پی پیل بسایی.
منوچهری.
رستم آن را منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب ازپادشاه گرشاسب سر کشید. (تاریخ سیستان).
دیو نهد بر سرش کلاه سفاهت
هرکه به فرمانش سر کشید ز فرمان.
ناصرخسرو.
نی سپهر از خدمت او روی تافت
نی زمین از طاعت او سر کشید.
مسعودسعد.
هر سر که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر کمشده بیند چو کشددست به سر بر.
سنایی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست
که با دولت کسی را داوری نیست.
نظامی.
اینهمه سر کشیدن از پی چیست
گل نخندید تا هوا نگریست.
نظامی.
عشق را بنیاد بر ناکامی است
هرکه زین سر سر کشد از خامی است.
عطار.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم.
حافظ.
، سر بالا بردن. (آنندراج). سر برآوردن. گردن افراشتن. بالا رفتن:
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
گاه چون زرین درخت اندر هوائی سر کشد
گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود.
فرخی.
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سر کشیده.
نظامی.
سر نکشد شاخ تو از سروبن
تا نزنی گردن شاخ کهن.
نظامی.
، تاختن. روی آوردن:
دلیران تیغ کینه برکشیدند
چو شیران سوی گوران سرکشیدند.
نظامی.
زد بر ددگان بتندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز.
نظامی.
مبادا که بر یکدگر سر کشند
به پیکار شمشیر کین برکشند.
سعدی.
، پیش افتادن. برتر شدن. مقدم گردیدن. سرافراز شدن. داناتر گشتن:
بزودی بفرهنگ جایی رسید
کز آموزگاران سر اندرکشید.
فردوسی.
سریر فقر ترا سر کشد به تاج رضا
تو سر به جیب هوس درکشیده اینت خطا.
خاقانی.
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر به مینو کشید.
نظامی.
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
کز آن شادی به گردون سر کشیدم.
نظامی.
، توسنی کردن. چموشی کردن:
گمان بردند کاسبش سر کشیده ست
ندانستند کو سر درکشیده ست.
نظامی.
، رو برگرداندن. اعراض کردن:
دل بگردان زودو گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.
ناصرخسرو.
عقل مسیحاست از او سر مکش
گرنه خری جز به وحل درمکش.
نظامی.
، مایعی را از کاسه و مانند آن بی واسطۀ کمچه و قاشقی آشامیدن. (یادداشت مؤلف) ، بالا آمدن. طلوع کردن:
دهان ناچریده دو دیده پرآب
همی بود تا سر کشید آفتاب.
فردوسی.
، رفتن به جایی برای دانستن اوضاع و احوال امری یا کسی. بقصد تفحص بدانجا شدن. (یادداشت مؤلف).
- سر از خط کشیدن، عدول کردن. به یک سو شدن:
از خط وفا سر مکش و دل مبر از من
کاین عشق همه رنج دل و درد سر آمد.
مسعودسعد.
- سر ازوفا کشیدن، رو گرداندن. اعراض کردن:
امروز مکش سر ز وفای من و بندیش
زآن شب که من از غم به دعا دست برآرم.
حافظ.
- سر در گلیم کشیدن، پنهان شدن:
سر چه کشی در گلیم خیز و نگه کن
تا که همی خود کجا روی و چه جایی.
ناصرخسرو.
- سر کشیدن به چیزی، کنایه از میل کردن و رو نهادن به چیزی. (آنندراج).
- ، منتهی شدن. رسیدن. منجر شدن.
- ، رساندن. بردن:
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان
که سر به شحنه و قاضی کشید و سعدی گفت.
سعدی.
جهل و کوریت سر به چاه کشد
علم و بینندگی به ماه کشد.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرق کشیدن
تصویر غرق کشیدن
تمام و کامل کشیدن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت کشیدن
تصویر هرت کشیدن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
در گرو خود نگاهداشتن چیزی را تا قرض مدیون در موعد مقرر تادیه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کشیدن
تصویر فرا کشیدن
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرر کشیدن
تصویر ضرر کشیدن
زیان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه کشیدن
تصویر سرمه کشیدن
سرمه مالیدن به چشمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پره کشیدن
تصویر پره کشیدن
((~. کِ دَ))
صف کشیدن، ایستادن گروه سوار و پیاده در یک امتداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
با دهان سوت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکه تازه، چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فره کشیدن
تصویر فره کشیدن
((فَ رَ. کِ دَ))
چاپلوسی کردن، منّت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن (یک باره) ، بالارفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
Brush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
Writhe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
Wire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
чистить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
корчиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
прокладывать проводку
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
bürsten
دیکشنری فارسی به آلمانی